ای بس که تازیانه خونین برف و باد
پیچیده دردناک بر این گرده زمین
ای بس که سیل کف به لب آورده عبوس
جوشیده سهمناک بر این خاک سهمگین
زانگونه مرگبار که پنداشتی دریغ
بار دگر زمین همیشه تهی مانده از حیات
اما زمین! ،
اما زمین، همیشه همانگونه سخت کوش
بیرون کشیده تن
از زیر هر بلا
و آغوش باز کرده به لبخند آفتاب
زرین و پر سخاوت و سر سبز و دلگشا